سفارش تبلیغ
صبا ویژن
sadaf*love*live
یکشنبه 92 خرداد 26 :: 9:35 عصر :: نویسنده : *فرحناز*

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 خرداد 26 :: 10:6 صبح :: نویسنده : *فرحناز*















































موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 خرداد 23 :: 7:50 عصر :: نویسنده : *فرحناز*

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 خرداد 23 :: 10:25 صبح :: نویسنده : *فرحناز*

حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت…



 

 

با مرد خردمندی مشورت کرد  تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد…

ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

لحظه موعود فرا رسید.

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : “گل صداقت”

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!




موضوع مطلب :


چهارشنبه 92 خرداد 22 :: 11:8 صبح :: نویسنده : *فرحناز*

 

کارت پستال های تنهایی

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 92 خرداد 22 :: 11:6 صبح :: نویسنده : *فرحناز*

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 92 خرداد 21 :: 9:30 عصر :: نویسنده : *فرحناز*

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 92 خرداد 21 :: 9:29 عصر :: نویسنده : *فرحناز*

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه

 

 عکس های جدید و زیبا عاشقانه




موضوع مطلب :


سه شنبه 92 خرداد 21 :: 10:12 صبح :: نویسنده : *فرحناز*

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره‌ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک‌ترند و خدا دعایشان را زودتر استجابت می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به دو قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بردارد تا ببینند کدام زودتر به خواسته‌هایش می رسد.

 

نخستین چیزی که هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه‌ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف کرد. اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.

هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی کردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر کرد. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف بخشی که مرد اول قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.

بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذای بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در قسمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا کرد. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم که تنها ساکن آن جزیره دور افتاده بود ترک کند.

با خودش فکر می کرد که دیگری شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا که هیچ کدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود. هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید:

چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟ مرد اول پاسخ داد: نعمتها تنها برای خودم است چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم، دعاهای او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست.

آن صدا سرزنش کنان ادامه داد: تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی!

مرد پرسید: به من بگو که او چه دعایی کرده که من باید بدهکارش باشم؟

او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود.

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 92 خرداد 21 :: 10:9 صبح :: نویسنده : *فرحناز*

زنی جوان نزد شیوانا آمد و گفت که بعد از ازدواج مجبور به زندگی مشترک با خانواده شوهرش شده است و آن‌ها بیش از حد در زندگی او و همسرش دخالت می‌کنند. شیوانا پرسید: آیا تا به حال به سراغ صندوقچه شخصی که تو از خانه پدری آورده‌ای رفته‌اند؟ زن جوان با نعجب گفت: البته که نه! همه حتی همسرم می‌دانند که آن صندوقچه متعلق به شخص من است و هر کسی که به آن نزدیک شود با بدترین واکنش ممکن از سوی من رو به رو می‌شود. هیچ یک از اعضای خانواده همسرم حتی جرأت لمس این صندوقچه را هم ندارند!

 

شیوانا تبسمی کرد و گفت: خوب! این تقصیر خودت است که مرز تعریفی خودت را فقط به دیوارهای صندوقچه‌ات محدود کرده‌ای! تو اگر این مرز را تا دیوارهای اتاق شخصی‌ات گسترش دهی دیگر هیچ کس جرأت نزدیک شدن به اتاقت را نخواهد داشت. شاید دلیل این که دیگران خود را در ورود و دخالت به حریم تو محق می‌دانند این باشد که تو مرزهای حریم خود را مشخص و واضح برایشان تعریف نکرده‌ای.




موضوع مطلب :


1 2 3 >
درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 54943



قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید